ادبیات معاصر ادبیات ما هویت ما است، پس در حفظ آن بکوشیم درباره وبلاگ ![]() این وبلاگ صرفاً در جهت آشنایی تمامی پارسی زبانان با ادبیات معاصر خود ایجاد گردیده تا به نوعی نسل حاضر را با بزرگان عصر خویش آشنا نماید، متاسفانه در دنیای بزرگ مجازی کمتر وبلاگی را مشاهده مینماییم که بطور اختصاصی به تمامی نویسندگان عصر حاضر بپردازد و این خلاء مجازی باعث شده تا جوانان این سرزمین از ادبیات خود فاصله گرفته و کمکم این ثروت جاویدان رو به زوال و نابودی گرایش یابد، امید است با یاری شما دوستان بار دیگر شاهد رونق این میراث گرانبها در بین نسل حاضر گردیم مدیر وبلاگ : pc7a نویسندگان ![]() پوستینی كهنه دارم من یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود سالخوردی جاودان مانند مانده میراث از نیاكانم مرا ، این روزگار آلود جز پدرم آیا كسی را می شناسم من كز نیاكانم سخن گفتم ؟ نزد آن قومی كه ذرات شرف در خانه ی خونشان كرده جا را بهر هر چیز دگر ، حتی برای آدمیت ، تنگ خنده دارد از نایكانی سخن گفتن ، كه من گفتم جز پدرم آری من نیای دیگری نشناختم هرگز نیز او چون من سخن می گفت همچنین دنبال كن تا آن پدر جدم كاندر اخم جنگلی ، خمیازه ی كوهی روز و شب می گشت ، یا می خفت این دبیر گیج و گول و كوردل : تاریخ تا مذهب دفترش را گاهگه می خواست با پریشان سرگذشتی از نیاكانم بیالاید رعشه می افتادش اندر دست در بنان درفشانش كلك شیرین سلك می لرزید حبرش اندر محبر پر لیقه چون سنگ سیه می بست زانكه فریاد امیر عادلی چون رعد بر می خاست هان ، كجایی ، ای عموی مهربان ! بنویس ماه نو را دوش ما ، با چاكران ، در نیمه شب دیدیم مادیان سرخ یال ما سه كرت تا سحر زایید در كدامین عهد بوده ست اینچنین ، یا آنچنان ، بنویس لیك هیچت غم مباد از این ای عموی مهربان ، تاریخ پوستینی كهنه دارم من كه می گوید از نیاكانم برایم داستان ، تاریخ من یقین دارم كه در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست نیز خون هیچ خان و پادشاهای نیست وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت كاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست پوستینی كهنه دارم من سالخوردی جاودان مانند مرده ریگی داستانگوی از نیاكانم ،كه شب تا روز گویدم چون و نگوید چند سالها زین پیشتر در ساحل پر حاصل جیحون بس پدرم از جان و دل كوشید تا مگر كاین پوستین را نو كند بنیاد او چنین می گفت و بودش یاد داشت كم كم شبكلاه و جبه ی من نو ترك می شد كشتگاهم برگ و بر می داد ناگهان توفان خشمی با شكوه و سرخگون برخاست من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشك كشفرودم پوستین كهنه ی دیرینه ام با من اندرون ، ناچار ، مالامال نور معرفت شد باز هم بدان سان كز ازل بودم باز او ماند و سه پستان و گل زوفا باز او ماند و سكنگور و سیه دانه و آن بآیین حجره زارانی كانچه بینی در كتاب تحفه ی هندی هر یكی خوابیده او را در یكی خانه روز رحل پوستینش را به ما بخشید ما پس از او پنج تن بودیم من بسان كاروانسالارشان بودم كاروانسالار ره نشناس اوفتان و خیزان تا بدین غایت كه بینی ، راه پیمودیم سالها زین پیشتر من نیز خواستم كاین پوستیم را نو كنم بنیاد با هزاران آستین چركین دیگر بركشیدم از جگر فریاد این مباد ! آن باد ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست پوستینی كهنه دارم من یادگار از روزگارانی غبار آلود مانده میراث از نیاكانم مرا ، این روزگار آلود های، فرزندم بشنو و هشدار بعد من این سالخورد جاودان مانند با بر و دوش تو دارد كار لیك هیچت غم مباد از این كو، كدامین جبه ی زربفت رنگین میشناسی تو كز مرقع پوستین كهنهی من پاكتر باشد؟ با كدامین خلعتش آیا بدل سازم كه من نه در سودا ضرر باشد؟ ای دختر جان همچنانش پاك و دور از رقعه ی آلودگان می دار نوع مطلب : مهدی اخوان ثالث، برچسب ها : مهدی اخوان ثالث، میراث، میراث مهدی اخوان ثالث، اشعار مهدی اخوان ثالث، شعر اخوان ثالث، لینک های مرتبط : انسانم آرزوست...، ادبیات معاصر، کوروش ره گم کرده، ![]() موجها خوابیدهاند، آرام و رام طبل توفان از نو افتاده است چشمههای شعله ور خشكیدهاند آبها از آسیا افتاده است در مزار آباد شهر بی تپش وای جغدی هم نمی آید به گوش دردمندان بی خروش و بی فغان خشمناكان بی فغان و بی خروش آهها در سینه ها گم كرده راه مرغكان سرشان به زیر بالها در سكوت جاودان مدفون شده ست هر چه غوغا بود و قیل و قالها آبها از آسیا افتاده است دارها برچیده، خونها شستهاند جای رنج و خشم و عصیان، بوته ها پشكبنهای پلیدی رسته اند مشتهای آسمانكوب قوی وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست یا نهان سیلی زنان یا آشكار كاسهی پست گداییها شده ست خانه خالی بود و خوان بی آب و نان و آنچه بود، آش دهن سوزی نبود این شب است، آری، شبی بس هولناك لیك پشت تپه هم روزی نبود باز ما ماندیم و شهر بی تپش و آنچه كفتار است و گرگ و روبه ست گاه می گویم فغانی بر كشم باز میبیتم صدایم كوته ست باز میبینم كه پشت میله ها مادرم استاده، با چشمان تر ناله اش گم گشته در فریادها گویدم گویی كه: من لالم ، تو كر آخر انگشتی كند چون خامه ای دست دیگر را بسان نامه ای گویدم بنویس و راحت شو به رمز تو عجب دیوانه و خودكامهای مكن سری بالا زنم، چون ماكیان ازپس نوشیدن هر جرعه آب مادرم جنباند از افسوس سر هر چه از آن گوید، این بیند جواب گوید آخر... پیرهاتان نیز... هم گویمش اما جوانان مانده اند گویدم اینها دروغند و فریب گویم آنها بس به گوشم خوانده اند گوید اما خواهرت، طفلت، زنت... ؟ من نهم دندان غفلت بر جگر چشم هم اینجا دم از كوری زند گوش كز حرف نخستین بود كر گاه رفتن گویدم نومیدوار و آخرین حرفش كه: این جهل است و لج قلعه ها شد فتح، سقف آمد فرود و آخرین حرفم ستون است و فرج میشود چشمش پر از اشك و به خویش میدهد امید دیدار مرا من به اشكش خیره از این سوی و باز دزد مسكین برده سیگار مرا آبها از آسیا افتاده ، لیك باز ما ماندیم و خوان این و آن میهمان باده و افیون و بنگ از عطای دشمنان و دوستان آبها از آسیا افتاده، لیك باز ما ماندیم و عدل ایزدی و آنچه گویی گویدم هر شب زنم باز هم مست و تهی دست آمدی ؟ آن كه در خونش طلا بود و شرف شانهای بالا تكاند و جام زد چتر پولادین ناپیدا به دست رو به ساحلهای دیگر گام زد در شگفت از این غبار بی سوار خشمگین، ما ناشریفان مانده ایم آبها از آسیا افتاده ، لیك باز ما با موج و توفان مانده ایم هر كه آمد بار خود را بست و رفت ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب زآن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ ؟ زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب ؟ باز می گویند : فردای دگر صبر كن تا دیگری پیدا شود كاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید كاشكی اسكندری پیدا شود نوع مطلب : مهدی اخوان ثالث، برچسب ها : مهدی اخوان ثالث، کاوه یا اسکندر، کاوه یا اسکندر مهدی اخوان ثالث، شعر اخوان ثالث، اشعار اخوان ثالث، اخوان ثالث، لینک های مرتبط : انسانم آرزوست...، ادبیات معاصر، کوروش ره گم کرده، ![]() موجها خوابیدهاند، آرام و رام طبل توفان از نو افتاده است چشمههای شعله ور خشكیدهاند آبها از آسیا افتاده است در مزار آباد شهر بی تپش وای جغدی هم نمی آید به گوش دردمندان بی خروش و بی فغان خشمناكان بی فغان و بی خروش آهها در سینه ها گم كرده راه مرغكان سرشان به زیر بالها در سكوت جاودان مدفون شده ست هر چه غوغا بود و قیل و قالها آبها از آسیا افتاده است دارها برچیده، خونها شستهاند جای رنج و خشم و عصیان، بوته ها پشكبنهای پلیدی رسته اند مشتهای آسمانكوب قوی وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست یا نهان سیلی زنان یا آشكار كاسهی پست گداییها شده ست خانه خالی بود و خوان بی آب و نان و آنچه بود، آش دهن سوزی نبود این شب است، آری، شبی بس هولناك لیك پشت تپه هم روزی نبود باز ما ماندیم و شهر بی تپش و آنچه كفتار است و گرگ و روبه ست گاه می گویم فغانی بر كشم باز میبیتم صدایم كوته ست باز میبینم كه پشت میله ها مادرم استاده، با چشمان تر ناله اش گم گشته در فریادها گویدم گویی كه: من لالم ، تو كر آخر انگشتی كند چون خامه ای دست دیگر را بسان نامه ای گویدم بنویس و راحت شو به رمز تو عجب دیوانه و خودكامهای مكن سری بالا زنم، چون ماكیان ازپس نوشیدن هر جرعه آب مادرم جنباند از افسوس سر هر چه از آن گوید، این بیند جواب گوید آخر... پیرهاتان نیز... هم گویمش اما جوانان مانده اند گویدم اینها دروغند و فریب گویم آنها بس به گوشم خوانده اند گوید اما خواهرت، طفلت، زنت... ؟ من نهم دندان غفلت بر جگر چشم هم اینجا دم از كوری زند گوش كز حرف نخستین بود كر گاه رفتن گویدم نومیدوار و آخرین حرفش كه: این جهل است و لج قلعه ها شد فتح، سقف آمد فرود و آخرین حرفم ستون است و فرج میشود چشمش پر از اشك و به خویش میدهد امید دیدار مرا من به اشكش خیره از این سوی و باز دزد مسكین برده سیگار مرا آبها از آسیا افتاده ، لیك باز ما ماندیم و خوان این و آن میهمان باده و افیون و بنگ از عطای دشمنان و دوستان آبها از آسیا افتاده، لیك باز ما ماندیم و عدل ایزدی و آنچه گویی گویدم هر شب زنم باز هم مست و تهی دست آمدی ؟ آن كه در خونش طلا بود و شرف شانهای بالا تكاند و جام زد چتر پولادین ناپیدا به دست رو به ساحلهای دیگر گام زد در شگفت از این غبار بی سوار خشمگین، ما ناشریفان مانده ایم آبها از آسیا افتاده ، لیك باز ما با موج و توفان مانده ایم هر كه آمد بار خود را بست و رفت ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب زآن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ ؟ زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب ؟ باز می گویند : فردای دگر صبر كن تا دیگری پیدا شود كاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید كاشكی اسكندری پیدا شود نوع مطلب : مهدی اخوان ثالث، برچسب ها : مهدی اخوان ثالث، کاوه یا اسکندر، کاوه یا اسکندر مهدی اخوان ثالث، شعر اخوان ثالث، اشعار اخوان ثالث، اخوان ثالث، لینک های مرتبط : انسانم آرزوست...، ادبیات معاصر، ![]() مهدی اخوان ثالث ( م - امید ) در سال 1307 هجری شمسی در مشهد قدم به عرصهء هستی نهاد. نام پدرش، علی و نام مادرش مریم بود. پدر مهدی از مردم یزد بود كه در جوانی به مشهد مهاجرت كرده و در این شهر سكونت اختیار نموده و ازدواج كرده بود. وی به شغل داروهای گیاهی و سنتی مشغول بود. اخوان به هنگام تولد با یك چشم واردِ این جهان شد اما پس از مدتی چشمِ دیگر او بهروی عالم و آدم باز شد، خود در این باره می گوید: « پدر من عطار - طبیب بود و مادر هم كارش خانهداری و بعدها هم دعاگویی و نماز و طاعت و زیارت امام رضا و از این قبیل. بعد از مدتی با درمانهای پدر و دعاهای مادر ونذر و نیازهایش آن چشم دیگر را هم به دنیا گشودم. خدا به من رحم كرد و الا حالا دنیا را با یك چشم میدیدم. اما حالا با دو چشم می بینم.»
مهدی اخوان ثالث تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاه خود به پایان رسانید و فارغ التحصیل هنرستان صنعتی شد. گرایش به هنر موسیقی، قسمتی از فعالیتهای دوران كودكی مهدی اخوان ثالث را تشكیل میداد او میگوید : « مشكلی كه من داشتم در ابتدای كار پیش از كار شعر، پدرم مردی بود ـ یادش برایم گرامی ـ كه به قول معروف قدما روی خوش به بچه نمیخواست نشان بدهد، به پسرش به فرزندش یعنی اخمها در هم كشیده و از این قبیل و من مانده بودم چه كنم، پیش از شعر، من با موسیقی سرو كار پیدا كرده بودم، پیش استاد سلیمان روح افزا میرفتم و همچنین پسرش ساز میزدم، تار … من نمیگذاشتم پدر بفهمد كه من با ساز سر و كار دارم، چون میدانستم تعصبش را. برادرش را وادار كرد كه تار را دور بیندازد و كار نكند و اینها، تار برادرش را كه عموی من باشد، من گرفتم و خلاصه اینها. » بدین ترتیب كودكیِ وی با هنر شعر و موسیقی درهم آمیخت هرچند پدرش معتقد بود كه «صدای تار همان صدای شیطان است» و او را از نزدیك شدن به موسیقی باز میداشت، او در اینباره میگوید : « [پدرم] گفت: باباجان این كار را دیگه نكن. گفتم چه كاری؟ گفت همونی كه گفتم. خوب البته فهمیدم چی میگه. بعد گفتم چرا آخه باباجان، مثلاً به چه دلیل؟ گفت كه دلیلش رو میخوای؟ گفتم: بله. گفت: این نكبت داره، صدای شیطانِ … و از این حرف هایی كه می شد نصیحت كرد …
از استادانِ دوران كودكی مهدی اخوان ثالث در زمینه موسیقی، سلیمان روح افزا یكی از نوازندگان تار بود. در شعر و شاعری نیز این حركت در منزل مهیا گردید؛ پدرش از آنجاییكه به شعر علاقه داشت انگیزهء لازم را در مهدی بوجود آورد، و در این مسیر معلمش پرویز كاویان جهرمی نیز از او حمایت نمود. چیزی نگذشت سر از «انجمن ادبی خراسان» درآورد و با بزرگان شعر آن روزگار از نزدیك آشنا شد. از استادانی كه او در این انجمن با آنها آشنا شد استاد نصرت (منشی باشی) شاعر خراسانی بود كه اخوان ثالث درباره او چنین تعریف می كند: « در خراسان وقتی كه تازه به شاعری رو كرده بودم ( سال های 23- 24 ) به یك انجمن ادبی دعوت شدم كه استاد كهنسالی به نام نصرت منشی باشی در صدر آن بود. هر وقت شعر مرا میشنید میپرسید تخلصتان چیست؟ او واجب میدانست كه هر شاعری تخلصی داشته باشد و من نام دیگری نداشتم، سرانجام خودش نام امید را به عنوان تخلص بر من نهاد … ».
مهدی اخوان ثالث در سرودن شعر به سبك كلاسیك در قصیده سرایی (به شیوه اساتید كهن خراسان و خاصه منوچهری) و غزلسرایی (ارغنون از جمله فعالیتهای این دوره اوست) و نیز به سبك نو (به شیوه نیما ، مانند مجموعه زمستان) طبع آزمایی كرد.
اخوان در سال 1329 با ایران (خدیجه) اخوان ثالث، دختر عمویش ازدواج نمود. حاصل این ازدواج سه دختر به نام های لاله، لولی، تنسگل و سه پسر به نام های توس، زردشت و مزدك علی میباشد. از حوادث دلخراش دوره زندگی اخوان میتوان مرگ دو فرزندش را نام برد. در سال 1342 تنسگل دختر سوم وی هنوز چهار روز از تولدش نگذشته بود که فوت كرد و در سال 1353 دختر اولش لاله در رودخانهء كرج غرق گردید، این دو واقعه ضربهء سختی بر او وارد كرد. از دیگر رویدادهای زندگی مهدی اخوان ثالث، حوادث پیش از انقلاب و قرارگرفتن وی در صفِ مخالفین رژیم بود. پس از كودتای 28 مرداد سال 32، ایران چهرهء دیگری بهخود گرفت و نظام سیاسی-فرهنگی جامعهء آنزمان بهكلی دگرگون شد. اخوان نیز مانند بسیاری از اهل قلم، دستگیر و روانهء زندان شد. او در این زمان از امضای تعهدنامه جهت آزادی از زندان امتناع كرد و ناگزیر چند ماه در زندان ماند؛ اخوان در شعر «نادر یا اسكندر» لحظهای تصور میكند كه مادرش به دیدار او میرود و از او میخواهد كه با امضای تعهدنامه از زندان آزاد شود اما اخوان نمیپذیرد : « … باز میبینم كه پشت میلهها مادرم استاده با چشمان تر نالهاش گم گشته در فریادها گویی از خود پرسد «آیا نیست كر؟» آخر انگشتی كند چون خامهای دست دیگر را بسان نامهای گوید: «بنویس و راحت شو …» به رمز «تو عجب دیوانه و خودكامهای» من سری بالا زنم چون ماكیان از پس نوشیدن هر جرعه آب مادرم جنباند از افسوس سر هرچه آن گوید این بیند جواب »
پس از آزاد شدن از زندان، اخوان ثالث تا آخر عمر دیگر هیچگاه برای حزب و دستهای خاص فعالیت نكرد و در واقع از كارهای روزمرهء سیاسی كنارهگیری كرد و برای امرار معاش به روزنامهء «ایران ما» پیوست. اما طولی نكشید كه در سال 1344 برای دومین بار راهی زندان شد؛ اما این بار اتهام او سیاسی نبود، اگرچه اشعارش در این زمان حكایت از مردمیاست كه زیر فشار قدرت حاكمه قرار داشتند و او راوی قصههای آنان بود، اما قصهای به نام «قصهء قصاب كش» یا «قصاب جماعت حاكم و م. امید جماعت محكوم» باعث شد مردی از او شكایت نماید؛ ابراهیم گلستان از دوستان مهدی اخوان چنین تعریف میكند : « … مردی به دادگستری از دست او شكایت برد ـ دست؟ ـ و چرخ دادگستری آهسته به راه افتاد تا اینكه با تمامی كوششها كه این شكایت را بمالانند كار ِ محاكمه آخر شروع شد. در دادگاه شاعر به جای یك اِنكار - كاری كه آسان میسر بود چون ابراز جرم در این جور موردها كمتر در دادگاهها نشاندادنی هستند - بعد از صرف مقدماتِ مبسوطی، اهورایش بیامرزاد و زردشتش ببخشاید، برخاست حمله برد بر محدویتهای ضد نفس و آزادی، و همچنین بر انواع مالكیتها - چیزهایی كه حرفه و درآمد قاضی ها، موجودیت قضاوت و قانون و دادگاه یكسر، مطلقا به آنها بستگی دارد، قاضی اول كوشیده بود كه جدی نگیرد و از خر ِ شیطان او را بیاورد پایین، اما همان مقدمات صبحگاهی مبسوط كار خود را كرد، شاعر را وادار كرد، دور بردارد، و دور هم برداشت تا حدی كه قاضی عاجز شد. او را محكوم كرد به زندان بهحداقل ِ ممكن زندان. هرچند مفهوم زندان حداقل برنمی دارد، قاضی در دست قانون بود.» از آنجایی كه دوست نداشت تا برای هیچ و پوچ زندگی خود را در پشت میلهها سپری نماید، خود را از نظرها پنهان كرد. با این اتفاق ماندنِ او در رادیو نیز میسر نبود، زیرا از نظر قانونی این امر با كار دولتی مغایرت داشت، از این رو تا مدتها با نام همسرش برای رادیو نویسندگی میكرد. اما در تابستان 1344 تحملش تمام شد و خود را به زندان قصر معرفی كرد. زندانی شدن اخوان دردسرهای زیادی برای او ایجاد نمود و خانوادهاش را در تنگنای مادی قرار داد.
مهدی اخوان ثالث در روز یكشنبه 4 شهریور 1369 در بیمارستان مهر تهران بدرود حیات گفت و پیكرش را به مشهد انتقال دادند و در جوار آرامگاه فردوسی در باغ توس به خاك سپردند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مشاغل و سمتهای اداری اخوان ثالث در سال 1327 ساكن تهران شد و به خدمت آموزش و پرورش درآمد و به دبیری پرداخت و پس از چندی به سمت مامور در وزارت اطلاعات مشغول همكاری شد و وظیفهاش نظارت بر برنامههای ادبی بود. وی همچنین به كار صدا برگردانی (دوبله) فیلمهای مستند در استودیو «گلستان» نیز پرداخت. بنا به قول گلستان در مدت سه - چهار سال روی صداگذاری نزدیك به سیصد فیلم مستند نظارت كرد. به جز آن هم به متن ترجمهها و روانی گفتارها رسیدگی میكرد، هم بر نوار اصلی و برگردان به نسخههای فیلم. پس از آنكه كارگاه فیلم گلستان تعطیل شد، ایرج گرگین رییس برنامهء دوم رادیو از اخوان دعوت كرد تا مسئوولیت مستقیم برنامههای ادبی را برعهده گیرد. با توجه به آنكه تجربهء لازم را برای اینكار نداشت، اما با موفقیت برنامهها را اداره كرد. او میگوید:«من آن وقت هفتهای چهار برنامه داشتم، یك برنامهء ادبی داشتم، یك برنامهء كتاب داشتم، در میزگردهایی هم كه راجع به این جور مسایل بود شركت میكردم.» در سال 1348 از اخوان برای كار تلویزیون آبادان دعوت به عمل آمد. او تا سال 1353 برای تلویزیون آبادان برنامهسازی نمود، اما حادثهء مرگ دخترش لاله، او را مجبور كرد به تهران بازگردد و از همكاری با تلویزیون آبادان صرفنظر نماید. تا قبل از انقلاب، اخوان ثالث كمابیش با برنامههای ادبی در تلویزیون ظاهر میشد، پس از پیروزی انقلاب برای مدتی در سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی (فرانكلین سابق) مشغول به كار شد، اما پس از مدتی استعفا داد و خانهنشین شد. فعالیتهای آموزشی مهدی اخوان ثالث پس از آنكه به تهران آمد به اتفاق احمد خویی و اكبر آذری با سفارش مدیر روزنامهء «زندگی»، در اداره فرهنگ روستایی برای آموزگاری استخدام شد. اداره نیز هر سه نفر آنها را برای تدریس به ورامین فرستاد. تدریس در مدرسهء روستایی كریم آباد بهنام سوخته ورامین اولین گام برای ورود به حرفهء معلمی بود. انتخاب شغل معلمی در آن سالیان با روحیهء اخوان سازگار بود. یكی دو سال بعد، او را به مدرسهء كشاورز منتقل كردند و او در آنجا علاوه بر آنكه معلم ادبیات بود، فقه و آهنگری را نیز به بچهها یاد میداد. اخوان بعدها به دلایلی از كار تدریس در آموزش و پرورش كنارهگیری كرد. او خود علت این امر را برخی تمردها یا رفتن، نرفتنها بیان میكند. ادامهء فعالیت آموزشی مهدی اخوان ثالث درسال 1356 میباشد. او با دعوت دانشگاه، شعر سامانیان و مشرطیت به بعد را تدریس میكرد و در اواخر عمر نیز در دانشگاههای تهران، تربیت معلم و شهید بهشتی به این كار مشغول بود. سایر فعالیتها و برنامههای روزمره اخوان ثالث تا سال 1323 میكوشد خود را از جمیع جهات فرهنگی، ادبی، اجتماعی و سیاسی كامل كند. زندگی او در دورهء دوم بیشتر بر مبنای تفكر سیاسی و اجتماعی میگذرد، اگرچه در این دوره نیز شعر میسراید و میكوشد شعرهایی ماندگار بیافریند اما او كه هنوز جوانی پرشور است، جذب جنبشهای سیاسی میشود تا بدین طریق حقانیت و عدالت را در جهان یا حداقل ایران برقرار كند. به هر حال از لحاظ فكری اخوان از بدو ورود به تهران تا سال 1323 دورهء پرتلاطمی را میگذراند. او با بسیاری از مسایل فكری و جنبشهای سیاسی از طریق كتابها و روزنامهها آشنا میشود، در واقع ذهنیت اخوان در آنسالها با خواندن كتابها پرورش مییابد. خودش در ضمن خاطراتش میگفت، هرماه كه حقوقش را میگرفت از ورامین به تهران میآمد و چند كتاب میخرید. كتابهایی با گرایش چپ، كتابهای كسروی. اخوان در مدت فعالیت آموزشی در آموزش و پرورش در مجلهء این اداره همكاری داشتهاست. مجلهای كه به اعتراف خودش در مدت 17-18 سال آموزگاری، دبیری و مدیر مدرسه بودن خوشایند نبود چون اغلب چیزهایی كه در این مجله بهچاپ میرسید، بخشنامههای اداری بود و یا خبرهای تغییر فلان وزیر. او بعد از سال 1330 علاوه بر تدریس در وزارت آموزش و پرورش با مطبوعات تهران همكاری تنگاتنگی داشت، بسیاری از نوشتهها و شعرهای او در روزنامهها و مجلاتِماهانهء آن روز وجود دارد. در واقع نوشتن در مطبوعات یگانه راه امرار معاش او بود. نوشتههای اخوان كه برای گذراندن زندگی با اسم مستعار چاپ میشد، غیر از نوشتههایی بود كه در واقع كار دل او بود. در سال 1330 اخوان سرپرستی صفحهء ادبی روزنامه جوانان دمكرات را به عهده گرفت و از این طریق با تكتكِ شاعران جوان آنروز آشنا شد، شاعرانی چون سیاوش كسرایی، سایه، احمد شاملو، محمد عاصمی و نصرت رحمانی و … او تا قبل از ازدواج با دوست صمیمیاش رضا مرزبان چهدر ورامین و چهدر تهران در یكخانه زندگی میكرد. از آنجا كه اخوان سری پرشور برای مسایل سیاسی و از جمله حزب دموكرات چپگرای توده داشته پس از كودتای 1332 مانند بسیاری از اهل قلم دستگیر و روانهء زندان شد. پس از آزاد شدن از زندان، اخوان تا آخر عمر دیگر هیچگاه برای حزب و دستهء خاصی فعالیت نكرد و در واقع از كارهای روزمره سیاسی كناره گیری كرد و برای امرار معاش به روزنامه ایران ما پیوست. مدیر روزنامه ایرانما عامل اصلی آزادی اخوان از زندان بود از این رو اخوان در كنار او كوشید تا دیگر با دست از پا خطا نكند و فقط به غنای بینش ادبی و فرهنگی خود بیفزاید! در این سالها سرپرستی چند صفحهء هنر و ادبیات روزنامه ایرانما به عهدهء او و دوست جوانش حسین رازی بود. بعدها اخوان به اتفاق همین دوستش نخستین جنگ هنر و ادب امروز را منتشر كرد. پس از شمارهء دوم جنگ هنر و ادب مجموعهء شعر زمستان را در سال 1335 چاپ و منتشر كرد، چاپ این مجموعه خود آغاز حركت جدیدی در عرصه فرهنگ و هنر آن روزگار بود. زندگی اخوان در سالهای پس از انقلاب بیشتر در خلوت و انزوا گذشت. نه حادثهء مهمی در زندگی او اتفاق افتاد نه شعر خارقالعاده ای سروده شد. بلكه مهمترین رویداد فرهنگی، سفر او به خارج از ایران بود. اخوان كه در تمام طول زندگیش حتی برای یكبار نیز به خارج سفر نكرده بود، در سال پایانی عمر خود از طرف خانه فرهنگ معاصر آلمان دعوت شد. در این سفر وی به فرانسه، انگلیس، آلمان، دانمارك، سوئد و نروژ رفت. شعر خواند و از سوی فرهنگ دوستان ایرانی مورد استقبال قرار گرفت. سفر اخوان در سال 1369 به اروپا زمینه را برای تجدید دیدار با دوستان قدیمی فراهم كرد، در این دیدار، ابراهیم گلستان، رضا مرزبان، اسماعیل خویی و چند تن دیگر از دوستان صمیمی دوران جوانیاش را دیده و مدتی را با آنها سپری نمود.نوع مطلب : زندگی نامه، مهدی اخوان ثالث، برچسب ها : مهدی اخوان ثالث، اخوان ثالث، زندگی نامه مهدی اخوان ثالث، زندگی نامه، زندگی نامه اخوان ثالث، لینک های مرتبط : ادبیات معاصر، انسانم آرزوست...، موضوعات پیوند روزانه
آمار وبلاگ
![]() ![]() ![]() امکانات جانبی |
|